معنی رنگدانه پوستی
حل جدول
فرهنگ عمید
مواد رنگین مختلف که به مواد دیگر رنگ میدهد، پیگمان،
لغت نامه دهخدا
پوستی. (ص نسبی) منسوب به پوست. از پوست. جلدی. قشری.
- کاغذ پوستی یا کاغذ پوست آهو، کاغذی از پوست تنک کرده. قسمی کاغذ شفاف و محکم و شکننده.
- کلاه پوستی،کلاه از پوست بره و بیشتر برنگ سیاه. مقابل کلاه ماهوتی یا مقوائی.
|| پوست فروش. || آنکه پوست کوکنار خورد و این در هند و در ایران قدیماً معمول بوده است. || مرد کاهل و سست. تریاکی.
فرهنگ فارسی هوشیار
(صفت) منسوب به پوست. جلدی قشری. یا کلاه پوستی. کلاهی که از پوست بره و بیشتر برنگ سیاه سازند. یا کاغذ پوستی. کاغذی که از پوست نازک (مانند پوست آهو) سازند قسمی کاغذ شفاف و محکم و شکننده، پوست فروش. -3 آنکه پوست کوکنار خورد (در هند و ایران معمول بوده) . -4 تریاکیافیونی. -5 تنیلکاهل و سست.
کلاه پوستی
آنکه کلاه پوستی بر سر گذارد.
سیاه پوستی
سیاه بودن رنگ پوست بدن مقابل سفید پوستی.
سفید پوستی
دارای پوست سفید بودن از نژاد سفید بودن مقابل سیاه پوستی.
فرهنگ معین
منسوب به پوست، جلدی، قشری، تنبل، کاهل. [خوانش: (ص نسب.)]
فارسی به عربی
نحیل
گویش مازندرانی
کلاه پشمی چوپان و گالش، کلاه پوستی
معادل ابجد
808